فلورا و اولیس

… و داستان از این‌جا شروع شد؛ با یک جاروبرقی. باور کنید!

فلورا ده سال دارد. و با مادرش که عاشق نوشتن داستان‌‌های عاشقانه است زندگی می‌کند، در حالی‌که فلورا کمیک استریپ‌های فانتزی را ترجیح می‌دهد. داستان از آن‌جایی آغاز می‌شود که فلورا از پنجره اتاقش شاهد مکیده شدن سنجابی در جاروبرقی همسایه‌شان می شود. مادرش از او قول گرفته که به ادبیاتی مانند همان داستان‌های عاشقانه‌ای که خودش می‌نویسد روی بیاورد، اما فلورا متوجه می‌شود توی هیچ کتاب‌ عاشقانه و به قول مادر ادبیات درست و حسابی، از روش‌های نجات دادن یک سنجاب چیزی گفته نشده. اما توی کتاب‌هایی که فلورا می‌خواند تا دلتان بخواهد از این ماجراها هست! فلورا سنجاب را نجات می دهد، یک سنجاب شاعر پرنده، و از این به بعد است که ماجراهای داستان شکل می‌گیرند.